انگیزه داشتن عامل پیشرفت(ماجرای واقعی )
هر وقت از تمام دنیا و اتفاقاتش ناامید شدی این داستان واقعی رو بخون!
۴۳ سال پیش مادری صاحب فرزندان دوقلو شد. از غذا خواهرش هم دو سه روزی بعد پسری به دنیا آورد.
محمد و پارسا و پسر خالهشون شایان با هم بزرگ شدند اما همیشه محمد از اون دوتا یه قدم عقب بود.
هنگام ورود به کودکستان نرمی استخوان محمد و مصیبتهای مربوط به درمانش مانع از همراهی محمد با برادر و پسر خالهاش شد.
شما نمیدونید به محمد چه گذشت و اون یک سال کودکستان نرفتن چقدر آزارش داد.
گذشت تا رسیدن به تابستان قبل از شروع دوران راهنمایی و دقیق شب قبل امتحان تیزهوشان….
محمد مسموم شد و سه روز در بیمارستان بستری شد پارسا و شایان مدرسه تیزهوشان قبول شدند باز محمد جا ماند.
آن سه سال هم گذشت و کلی حسرت برای محمد داستان ما جای ماند.
قوای بدنی محمد آنقدر کم بود که هیچگاه نتونست با همان دو نفر ورزش کند.
وقتی در تیم فوتبال پذیرفته شدم و در لیگ استانی بازی میکردند محمد بیشتر در خودش میشکست و نمیدونست با این بخت برگشته چه کند.
به هر مصیبتی بود به آستانه ورود به دانشگاه رسیدند هر سه،
شاید باورتان نشود محمد به خاطر این بخت خاصی که داشت….
تصمیم گرفت نزدیکترین مکان به جلسه کنکور اتراق کند تا هیچ چیزی مانع حضور به موقعش سر جلسه کنکور نشود.
ولی پارسا آن شب خانه پسر خالهاش شایان ماند و به هیچ استرسی شب را به صبح رساند و سر جلسه حاضر شدند. محمد اصلاً به جلسه کنکور نیامد چون نیم ساعت قبل از ترک خانه با جسم بیجان مادربزرگش مواجه شد و شوک از دست دادن بهترین حامی و یاورش هم او را از قبولی در رشته پزشکی بازداشت.
او تا ماهها درگیر این دکتر و آن دکتر و درمان روحیه از دست رفتهاش بود
پارسا و شایان همان سال پزشکی دولتی قبول شدند.
محمد هر چه کرد از کودکستان تا دانشگاه نتوانست به آن دو نفر برسد و کماکان تقدیر چنین بود که تنها بماند نرمی استخوان جسم نحیف و ضعیفش مدرسه عادی و این آخری داستان تلخ مادربزرگ و یک سال عقب ماندن
از دانشگاه و….
نمیدانست برای رفتن عزیزش گریه کند یا بخت سیاهش….
هرچه بود گذشت و سال بعد دانشگاه قبول شد و در همان رشته پزشکی به تحصیل ادامه داد این بار بر خلاف تمام سالهای گذشته دوران عمومی و تخصص را به سرعت پشت سر گذاشت و در حال حاضر یکی از پزشکان موفق و فوق تخصص مملکت است.
همه اینها به کنار الان که یکی از سرآمدهای ممتاز در زمینه ارتوپدی است میگوید:
الان که رونده پزشکی خودم رو نگاه میکنم و میزان نرمی استخوانی رو که داشتم نگاه میکنم باورم نمیشه که الان دارم راه میرم. واقعا با این میزان درگیری استخوان به نرمی و کمبود ویتامین دی چطور الان روی پای خودم ایستادم و بخشهای دیگه بدنم رو درگیر نکرده….
سالهای سال پارسا و شایان جلوی چشمم بودند تا من دلیلی برای حرکت و تلاش داشته باشم.
اونا هیچ وقت با من بد نبودن اما الان خدا رو شاکرم همیشه یه قدم از من جلو بودن تا من دلیلی برای حرکت داشته باشم این داستان کاملاً واقعیه و نمیشه بیشتر از این گفت وگرنه براتون میگفتم محمد چقدر تو کارش موفق شده و مرکزی مجهز راهاندازی کرده که برادر و پسرخاله و دهها پزشک دیگه دارند به مدیریت همین محمد داستان ما چه کارهای بزرگی در این زمینه به سرانجام میرسونند.
باور کنیم اگه به جای سوال و اعتراض و ای خدا چرا چرا من کردنهای بیمورد در پی یافتن راه و بهترین عملکرد بودیم الان حال و روز بهتری داشتیم.
هر که هستی هر کجا هستی در هر شرایطی هستی بدون شعار تلاش کن بهترین خودت باشی و هرگز به ذهنت اجازه خطور این فکر رو ندی؛اگه زودتر فهمیده بودم،
اگه زودتر بیدار شده بودم،
اگه عقل الانم رو اون موقع داشتم و….
فقط و فقط و فقط تلاش کن بهترین شرایط حال حاضر خودت باشی همین.
دیدگاهتان را بنویسید