وقت دعوا!!(واقعی)
آخه ساعت ۲ نصف شب وقت مناسبی برای دعواست!؟
این داستان واقعی رو بخونید!
دختر دو سالش رو محکم به بغل گرفته بود هراسان از تو کوچه اومد بیرون ضعیت روسری و لباسشم خیلی نامرتب بود، دخترش با صدای بلند گریه میکرد خودشم از گریه حال و روز خوبی نداشت.
تقریبا ساعت ۱ نیمه شب بود داشتم مغازه رو میبستم که این صحنه رو دیدم نمیدونستم چه کار کنم،فقط سریع کرکره رو کشیدم پایین و پشت سرش راه افتادم رفت تو پارک محله نشست، منم با ۳۰، ۴۰ متر فاصله نشستم حواسش به من نبود.
نمیتونستم رهاشون کنم اون موقع شب تو پارک یه دختر جوون با یه بچه کوچیک! خلاصه یه ساعتی نشست گریه کرد ناله و نفرین اشک ریخت و تو اشک…..
فضای مناسبی نبود و یه مقدار ناامن گاهی بلند میشدم قدم میزدم دیده بشم و کسی فکر نکنه تنهاست.
سه چهار تا آدم ناجور ه خورده دورتر شاهد داستان بودن که بدجوری بهم استرس وارد میکردن،
تو اون مدت فقط یه خانواده اومدن و رد شدن که یه پیرزن هم همراهشون بود وقتی از جلوی من رد شد چند تا فحش زیر لبی گفت که فقط بیغیرتش رو متوجه شدم.
یه خورده گذشت آروم شد و دخترش رو بغل کرد و برگشت سمت خونه اومد از جلوی من رد بشه سرم رو انداختم پایین نشناسه متوجه منم نشد بلند شدم دوباره پشت سرش راه افتادم، تا رسید به کوچه و وارد خونشون شد.
تازه یادم اومد قبل رفتن گوشیم رو جا گذاشته بودم.
ساعت نزدیک دو و نیم شده بود
ای وای گوشیم ۳۲ بار زنگ خورده بود خانمم بود بهش چی بگم بگم نصف شبی رفته بودم پارک!
آقا تو رو خدا شب اونم آخر شب دعوا نکنید، دعوا میکنید از خونه خارج نشید، از خونه خارج میشید یه خورده صبر بدید همسرتون بهتون برسه.
الان من به خانمم چی بگم؟!
9 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
Awesome https://is.gd/N1ikS2
Very good https://is.gd/N1ikS2
Good https://is.gd/N1ikS2
Awesome https://is.gd/N1ikS2
Very good https://is.gd/N1ikS2
Awesome https://is.gd/N1ikS2
Very good https://is.gd/N1ikS2
Very good https://is.gd/N1ikS2
Very good https://is.gd/N1ikS2