می‌گفت فقط ازدواج!(داستان واقعی)

ازدواج خیانت

حدود ۱۵ سال پیش!
می‌گفت با خانمم حدود ۱۵ سال پیش دوست شدم،سقف خواسته من دوستی بود اما به اصرار خانمم با هم ازدواج کردیم!
کلی باهاش صحبت کردم، بابا من اهل ازدواج نیستم!
  فقط می‌خوام با هم باشیم، همین!
 اما مرغ الهه فقط یک پا داشت،
می‌گفت فقط ازدواج!
الهه رو دوست داشتم اما واقعش نمی‌تونستم از لیلا و ملیکا و مریم هم دست بردارم!
 اونا رو با هر مصیبت و قهر و قولی که بود نگه داشتم و نشستم پای سفره عقد!
خواستم جریان زندگی رو از زبان خانم الهه هم بشنوم،
 گفت روز اول که سینا رو دیدم خیلی به دلم نشست پیشنهاد دوستی داد سریع قبول کردم، تو دلم گفتم هرجور شده باید به دستش بیارم!
می‌دونستم گاهی جاده خاکی میره و تماس‌های مشکوک داره اما می‌گفتم عیبی نداره ازدواج کنیم درست میشه الان نباید سخت بگیرم تصمیم گرفته بودم هر کاری رو انجام بدم تا بتونم او رو به خودم وابسته کنم!
چقدر به زحمت افتادم تا تونستم خانواده رو بپیچونم و باهاش دو روزه برم شمال…
 اینجاش رو با گریه می‌گفت.
 حتی بر خلاف میلم باهاش ارتباط کامل زناشویی برقرار کردم،
 شاید هم چون فکر می‌کردم مال هم هستیم این کار را کردم!
تا نشستیم پای سفره عقد و تو دلم گفتم دیگه اون دوران تلخ تموم شد…
 دیگه منم و یه دنیا شادی…
 دیگه سینا شد فقط مال خود خود من…
 اما شما بگو در یه قضیه روز که بتونم جای اون گوشی کوفتی رو بگیرم!
هر روز بهانه‌هاش بیشتر می‌شد….
 دیر اومدن….
 مهمانی رفتن….
 سفر رفتن‌هاش…
 بیشتر شد تا یه چیزی می‌گفتم می‌گفت
 خودت رو انداختی به من من که گفتم از گیر دادن به کنترل شدن بدم میاد!
الان دارم فکر می‌کنم کاش این همه زور نمی‌زدم، اینکه فقط من می‌خواستم،
 من دوست داشتم و من تلاش می‌کردم….
 کافی نبود زندگی دو طرفه است باید اونم می‌خواست!
دوست داشت یک همسر وفادار داشته باشه اما تا الان نمی‌دونست که باید برای این کار آموزش ببینه.
بهشت راهکار دادم الان چه کار کنه با یه بچه تا کمتر ضرر کنه.
اما درست می‌گفت تا یه نفر شرایط ازدواج و همراهی رو نداشته باشه نمی‌تونید ازش یه شریک و یار وفادار بیرون بکشید!
اما به هر حال با آموزش دیدن و رفتار درست و آگاهی داشتن
می‌تونید زندگیتون رو نجات بدید و حتی خیانت رو درمان کنید. دوره همسر وفادار رو حتماً ببینید.

دیدگاهتان را بنویسید